رهارها، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 5 روز سن داره

رها کوچولو

بدون عنوان

دیشب تارفتم لالا کنم بیدار شدی تا ساعت 6 بیدار موندی کلی هم خندت گرفته بود من که نفهمیدم جریان چی بود. وای که چقدر خوابم میومد.  در عوضش تا 1خوابیدیم گلم دوباره بیدار شدی فعلا بای ...
25 دی 1391

پیشرفت های رها

چندوقتیه متوجه شودم 1چیزخیلی عجیبی تو خونس اون 1موجود زندس هر کاری میکنم نمیتونم بگیرمش اسمش نمیدونم چیه اما مامانم بهش میگه تو تو قیافشم این شکلیه چند روزه پیشم 1جایی رفتم کلی از این توتوها دیدم                                                                            ...
25 دی 1391

1اتفاق بد

اینو یادم رفت بگم کرج که بودیم 1کوچولو گوشت عفونت کرده بود پماد زدم اما مامان نسرین گفت گوشواره هاتو در بیارم دوباره صبح بذارم گوشت راضی نبودم اما این کارو کردم صبح که بیدار شدم وقتی چشمم به گوشت خورد انگار دنیارو کوبیدن تو سرم گوشات کاملا گرفته شده بودن همون موقع بردمت متخصص گوشواره هاتو بذاره گوشت اما گفت نمیشه دوباره باید سوراخ کنی رها خیلی ناراحت شدم جز خودم کسیرو مقصر نمیدونم چون خودم باید برات تصمیم میگرفت. مامانم معذرت میخوام.
25 دی 1391

عاشورا

فردای مسافرت عاشورا برا دخملیم کرج خونه مامان نسرین اینا لباس دوختم تا برا عاشورا تنت کنم زیاد خوب نشده آخه دقیقه نودی یادم اومد         راستی اینم عکسای 1شب قبل عاشورا تا رسیدم رفتیم بیرون تا دخملمو تو گهواره بذارم        ...
25 دی 1391

بدون عنوان

بلخره از مشهدم برگشتیم خیلی خوب بود اما ای کاش بابایی هم همراهمون بود فدات شم تو اولین بار بود که با قطار مسافرت کردی28 ساعت تو راه بودیم اما تو اصلا اذیت نشدی  خیلیم بهت خوش گذشت اما برگشتن بدجور تب کردی خیلی از رفتنم پشیمون شدم آخه تو قطار پزشک نبود قطره و شیاف هم جواب نمیداد نمیدونستم چکار کنم بلخره صبح تبت اومد پایین رسیدیم اهواز بردمت متخصص فکر کردم سرما خوردی اما خدارو شکر اشتباه میکردم دکتر گفت چیزی نیست احتمالا میخواد دندون در بیاره راست میگفت بعد چند روز 1مروارید کوچولو ی دیگه در آوردی حالا مرواریدات شدن 3تا از مشهد که برگشتیم تصمیم گرفتم گوشاتو سوراخ کنم بلخره این پروژه ای گوش سوراخ کردنم تمام شد وای خدا چقدر برام سخت...
24 دی 1391

6ماهگی

من دیگه 6ماهم شده به عبارتی نصف سالم شده.   صبح از خواب بیدار شدم صورتمو شستم صبحانمو خوردم لباسامو عوض کردم برا مامانم کلی خندیدم.                                 بعد با مامانمو مامان آذرم رفتیم 1جایی. 1آقاهه اونجا بود کلی ازم تعریف کرد. اینجا بود که متوجه شدم میخواد 1اتفاقی بیفته. بله من قبلا اینجا اومده بودم. اینجا آدمو اووووفففففف میکنن.         دیگه راه برگشتی ندارم.      &n...
24 دی 1391

7ماهگی

مامانم خیلی وقته وبلاگتو بروز نکردم ببخشید گلم انقدر دیر اومدم این چند وقته درگیر بودم هم اینکه رفتیم مشهد بعدشم نامزدی دایی مجید بود بعد نامزدیم 2هفته رفتیم کرج آخه بابایی ماموریت داشت تهران ماروهم برد کرج خونه بابا هادی                       گل گلی مامان این عکس 7ماهگیته قربون اون زبون کوچولوت بشم                         الهی مامان قربونت بشه ...
24 دی 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به رها کوچولو می باشد